همهی ما در زندگیمون سعی میکنیم تصمیمهایی بگیریم که باعث پیشرفت، خوشحالی و منفعتهای شخصی دیگهای برامون بشه؛ ولی چه تعدادی از ما وقتی که پای تصمیمگیری وسط میاد به جنبههایی به غیر از ضرر/منفعت یا ناراحتی/خوشحالی خودمون فکر میکنیم؟ بهصورت واضحتر اگه بخوام بگم چه تعدادی از ما در تصمیمهایی که میگیریم و کارهایی که در شبانهروزمون دنبال میکنیم چقدر به دیگران فکر میکنیم؟ به اینکه تصمیمون شاید بتونه بهشون آسیب برسونه؟ چهقدر فکر میکنیم که تصمیمهای ما در برابر دیگران برای ما مسئولیت اخلاقی ایجاد میکنه؟
«محفل فلسفی یکشنبهها» رو شاید در نگاه اول برای اسم جالب (The Sunday Philosophy Club) و توضیحات پشت جلد امیدوارکنندهاش تو لیست مطالعهام قرار دادم ولی اگه بخوام ریشهایتر به دلایلم برای انتخاب این کتاب نگاه کنم به لذتی میرسم که بهتازگی از خوندن رمانهای جدید از نظر زمان نگارش (۲۰-۱۵ سال اخیر) نصیبم میشه. اشتراکهای زیادی بین زندگی حال حاضرمون در این دوره و موضوع و روایتهای کتاب پیدا میکنم. فرضا اگه به اشتراکاتی درونی با کاراکترها بعد از خوندن «جنایت و مکافات» برسم در رمانهای تازهنوشتهشده این اشتراکها نمودی بیرونیتر داره؛ مثل فیلمهای دیدهشده، موسیقی گوشدادهشده، اشتراکاتی در سطح تجربههای زندگی واقعی.
القصه که من از خوندن کتاب «محفل فلسفی یکشنبهها» از نویسندهی پرکار اسکاتلندی-الکساندر مککال اسمیت- لذت بردم؛ همونقدر که «ناهنجاری» لوتلیه واسم جالب بود و احتمالا کتاب بعدی لیستم یعنی «باخ برای بچهها» قراره واسم جالب باشه!
دو راهی اخلاقی: موضوع کتاب محفل فلسفی یکشنبهها
اول از همه باید اشاره کنم که محفل فلسفی یکشنبهها اولین کتاب از مجموعهای به همین اسم بهشمار میآد؛ و البته تنها شمارهی فارسیشده در ایران که توسط پژمان طهرانیان برای «هرمس» ترجمه شده و امیدوارم که شمارههای بعدی این سری مثل (Friends, Lovers, Chocolate) و (The Careful Use of Compliments) هم ترجمه بشه و در اختیار علاقهمندها قرار بگیره.
قهرمان این کتاب (و البته این مجموعه) خانمی به اسم ایزابل لاهاوازیه. فیلسوفی که ویراستار مجلهی اخلاقیات کاربردیه و با ماجراجوییهایی که دغدغهمندی اخلاقیش نیروی محرکهی اونهاست درونمایهی کتاب رو بهنوعی معمایی-کارآگاهی میکنه. وقایع رمان در ادینبورگ اسکاتلند روایت میشه و داستان از جایی شکل میگیره که ایزابل برای دیدن اجرای یک گروه موسیقی به آشرهال (سالنی در ادینبورگ) میره و بعد از تموم شدن اجرا، تصویری از جلوی چشمهاش عبور میکنه که نمیتونه به سادگی از اون بگذره: مردی از قسمت بالکن سالن به پایین میافته و جون خودش رو از دست میده. و این تصویر از ذهن ایزابل پاک نمیشه و ماجراجوییهاش برای پی بردن به علت این مرگ شروع میشه.
البته سراسر کتاب با تم معمایی دنبال نمیشه؛ هرچند که اساس و بنای کتاب روی رازگشایی از مرگ شخص سقوطکردهس و نهایتا باید معمای سقوط حل بشه ولی نویسنده با خلق شخصیتهایی مثل گریس (خدمتکار خانهی ایزابل)، کت (بچهی برادر ایزابل و همچنین دوست نزدیکش) و جیمی (دوستپسر سابق کت) به قصهاش وجههای مختلفی میده و در کنار رگههای اصلی کتاب که فلسفه و بهصورت خاص فلسفهی اخلاق و موضوع دوگانگیها و چندگانگیهای تصمیمهای اخلاقی و کارآگاههای بازیهای ایزابل هست کمی از روابط عاطفی و احساسی میخونیم، کمی در جریان فرهنگ و هنر اسکاتلند قرار میگیریم، با نقاشها، فیلسوفها و موزیسینهای اون ناحیه آشنا میشیم، با ایزابل به قسمتهای مختلف ادینبورگ سرک میکشیم، قدم میزنیم، به گالریهای نقاشی میریم و گاهی در مراسمهای ادبی حاضر میشیم و نهایتا در کافهای در یک خیابون خلوت غذا میخوریم.
اخلاقی زیستن، دغدغهی آقای نویسنده؟
چطوری میتونیم اخلاقی زندگی کنیم؟ اصلا تعریف ما از زیست اخلاقی چیه؟ و این زیستن باید هماهنگ با چارچوب فکری و عقیدتی ما باشه یا این برخاسته از افکار و نظریات فعالان این حوزهاس؟ کتاب محفل فلسفی یکشنبهها چالشها و موضوعهای جالبی رو دربارهی این سوالات خلق میکنه؛ مثلا در جایی از کتاب میخونیم که «چاقی مسئلهای اخلاقی است» و در دنیایی که میلیونها نفر با پدیدهی گرسنگی روبهرو هستن، داشتن اضافه وزن و دریافت کالری اضافی اخلاقی نیست. یا اینکه اخلاقی نیست ما خاطرات دوستان و نزدیکانمون رو از یاد ببریم و در مقابل اونها و چیزهای مهمی که از زندگیشون برای ما تعریف کردن مسئولیت اخلاقی داریم. یا اینکه بهطور کلی حق نداریم با تصمیمها و انتخابهامون، رنجی اضافی به کسی تحمیل کنیم. البته اینها به این معنی نیست که ایزابل کاملا مطابق با اخلاقیات و یا حتی اصول اخلاقی خودش پیش میره؛ گاهی بهحدی از مرزهای اخلاقی خودش فاصله میگیره که باعث تعجب خودش و اطرافیانش میشه. ولی این کلنجار رفتن با مسئلهی اخلاق و این که چون ایزابل شاهد صحنهی مرگ بوده و باید علت مرگ کسی که حتی نمیشناسه هم شفاف باشه پس مسئولیتی اخلاقی متوجه اونه بهنظرم میتونه برای خیلیها جذاب باشه و همین هم باعث میشه که مطالعهی کتاب محفل فلسفی یکشنبهها رو بهشون پیشنهاد کنم.
جملاتی از کتاب محفل فلسفی یکشنبهها
…کدام گروه سعادتمندترند: آنهایی که آگاهند و مردد، یا آنهایی که به آنچه ایمان دارند مطمئنند و هیچوقت به ایمانشان شک نمیکنند و آن را زیر سوال نمیبرند؟ و به این نتیجه رسیده بود که پاسخ این است که اینها هیچ ربطی به خوشبختی و سعادت ندارند؛ سعادت چیزی است که بر تو عارض میشود.
کسانی را که خودشان را که خودشان را تماما در اختیارمان میگذارند، دوست نداریم. آنها تحت فشارمان میگذارند، معذبمان میکنند.
یک وظیفهی ما کنترل افکارمان است. ما در قبال ذهنیتهایمان مسئولیم. این را از مطالعاتش در فلسفه اخلاق بهخوبی دریافته بود. آن فکر ناخوانده ممکن بود از راه برسد، و این ناشی از بیتفاوتی اخلاقی بود؛ ولی ما نباید به تخیلات خطرناکمان میدان بدهیم، چون برای شخصیتمان خوب نیست، و در ضمن شاید انسان بتواند خیال را به واقعیت برگرداند.
اخلاقیات وابسته بود به درک کردن احساسات دیگران.
یه چیزهایی هست که آدم خودش باید کشف کنه. باید بذاری آدما خودشون به اشتباهاتشون پی ببرن.
آدابدانی بسته به آن بود که به دیگران توجهی اخلاقگرایانه داشته باشی، مستلزم آن بود که با جدیتی اخلاقگرایانه با دیگران رفتار کنی، احساساتشان را درک کنی، نیازشان را بشناسی.