برخورد یازدهم | جملاتی از کتاب تاملات اثر مارکوس اورلیوس

کتاب «تاملات» رو تقریبا ۶-۵ ماه پیش خواندم و سعی کردم تو پادکست جریان راجع‌به جهان‌بینی نویسنده‌اش، یعنی امپراطور رومی مارکوس اورلیوس بیشتر حرف بزنم و کمی وارد فضای فلسفی کتاب بشم؛ همون زمان روی کاغذهایی به صورت جسته گریخته جملاتی از این کتاب را که به نظرم جذاب بود برای خودم یادداشت کردم و بالاخره امروز وقت شد تا این‌جا هم به اشتراک بذارم.

کتاب تاملات در ایران توسط عرفان ثابتی ترجمه شده و انتشارات ققنوس اون رو به چاپ رسونده.

به زودی خاکستر و استخوان خواهی بود، تنها نامی از تو باقی می‌ماند، یا شاید حتی نامی هم از تو بر جای نماند گرچه حتی نام هم چیزی جز صدایی تو خالی و تکرار آن نیست. تمام آن چه آدمی در زندگی بدان دل می‌بندد پوچ و تباه و به درد نخور است.

به کلیت وجود فکر کن و ببین که وجودت چه مقدار ناچیزی از آن را تشکیل می‌دهد؛ به کلیت زمان بیندیش و ملاحظه کن که سهم تو لحظه‌ی کوتاه گذرایی بیش نیست؛ به تقدیر بیندیش و در یاب که چه سهم ناچیزی در آن داری.

چقدر خوب می‌شد اگر می‌توانستیم هر گونه فکر اضافی و مزاحم را از خاطر خویش بزداییم و بی‌درنگ به آرامش دست یابیم.

به‌زودی خواهی مرد. ولی هنوز نه ثابت‌قدمی و نه آرام و قرار داری؛ هنوز فکر می‌کنی که امور بیرونی می‌توانند به تو آسیب رسانند؛ هنوز نسبت به همه بخشنده نیستی و هنوز قانع نشده‌ای که خردمندی چیزی نیست جز عادلانه رفتار کردن.

دچار تغییر شدن بد نیست، به همان اندازه که محصول تغییر بودن خوب نیست.

طوری زندگی نکن که انگار هزار سال خواهی بود. مرگ به تو بسیار نزدیک است؛ تا زنده‌ای و قدرت داری بکوش از خود انسانی خوب بسازی.

عمر آدمی لحظه‌ای بیش نیست، وجودش جریانی گذرا، احساساتش مبهم، جسمش طعمه‌ی کرم‌ها، روحش گردبادی ناآرام، سرنوشتش نامعلوم و شهرتش ناپایدار است. مختصر این‌که آدمی را از لحاظ جسمانی هم‌چون آب جاری و از لحاظ روحانی هم‌چون خواب و خیال و بخار است. زندگی چیزی نیست جز نبرد، اقامتی کوتاه در سرزمینی بیگانه؛ و پس از شهرت گمنامی فرا می‌رسد.

اگر به مرگ بنگری، در می‌یابی که فرجام اسکندر مقدومی با فرجام مهترش هیچ تفاوتی نداشت. یا هر دو به اصل خلاق واحد جهان پیوستند یا هر دو به اتم‌ها تجزیه شدند.

وقتی می‌خواهی شادمان شوی، به صفات خوب دوستانت بیندیش: قابلیت این، فروتنی آن، سخاوت دیگری و نظایر آن. در واقع بهترین درمان افسردگی این است که در اطرافیان خود شاهد نمونه‌های فراوانی از فضایل مختلف باشیم. پس همیشه آن‌ها را در برابر دیدگانت داشته باش.

وقتی حرف می‌زنی، به سخنان خود دقت کن، و وقتی کاری انجام می‌دهی به نتایج آن توجه کن. در مورد اخیر، ببین چه هدفی را دنبال می‌کنی؛ و در مورد اول، ببین حرف‌هایت چه معنایی دارد.

راستی پیش کن، پیش از آن که تو را به راه راست آورند.

ما از تغییر می‌ترسیم؛ ولی آیا بدون آن چیزی ممکن است به وجود آید؟ آیا برای طبیعت چیزی عزیزتر و بهتر از تغییر وجود دارد؟ اگر چوب تغییر نمی‌کرد، آیا می‌توانستی با آب گرم استحمام کنی؟ اگر غذا تغییر نمی‌کرد، آیا می‌توانستی تغذیه کنی؟ آیا بدون تغییر هیچ چیز مفیدی به وجود می‌آید؟ پس مگر نمی‌بینی که تغییر و تحول درون تو نیز از همین نوع است و به همان اندازه برای طبیعت ضرورت دارد؟

به زودی جهان را فراموشی خواهی کرد، و به زودی جهان هم تو را از یاد خواهد برد.

خیالبافی مکن و آن‌چه را نداری معدوم انگار. به آن‌چه داری ناظر باش، همان چیزهایی که بیش از هر چیز دیگر باارزش می‌شماری و بیندیش که اگر آن‌ها را نداشتی چقدر آرزومندشان می‌بودی. ولی مواظب باش! داشته‌های خود را بیش از حد با ارزش مشمار، زیرا در این صورت اگر آن‌ها را از دست بدهی، مغموم و ناراحت خواهی شد.

مراقب باش که در برابر رفتار غیرانسانی دیگران مقابله به مثل نکنی.

ببین کسانی که تو را تایید می‌کنند چگونه افرادی هستند و از چه اصولی پیروی می‌کنند. به خاستگاه‌های فکری و انگیزه‌هایشان توجه کن. در این صورت، نه از توهین غیر ارادی آن‌ها خواهی رنجید و نه محتاج تاییدشان خواهی بود.

خیال را از خاطر بزدا؛ غریزه را نابود کن؛ میل را از میان بردار؛ بگذار عقل اربابت باشد.

موجود عاقل و اجتماعی تحت تاثیر احساساتش نیست، بلکه متاثر از اراده‌ی خویش است؛ درست همان‌طور که رفتار بیرونی‌اش، خوب یا بد، حاصل اراده‌اش است نه احساساتش.

اپیکور می‌گوید: در هنگام بیماری هرگز با کسانی که به ملاقاتم می‌آمدند درباره‌ی دردهای جسمانی‌ام و موضوعاتی از این دست صحبت نمی‌کردم. در عوض، به اصول فلسفه‌ی طبیعی می‌پرداختم؛ و به ویژه می‌خواستم دریابم که وقتی جسم آدمی تا این حد مضطرب و پریشان است، چگونه ذهنش می‌تواند هم‌چنان آرام بماند و در پی خیر و صلاح راستین خود باشد.

دیگر وقت خود را صرف بحث درباره‌ی چیستی انسان خوب مکن. انسان خوبی باش.

هیچ‌گاه فراموش مکن که زندگی امروز تکرار زندگی دیروز است؛ و زندگی فردا تکرار زندگی امروز خواهد بود. اگر وقایعی را که خود ناظر آن‌ها بوده‌ای یا در کتب تاریخی خوانده‌ای مرور کنی، به شباهت آن‌ها پی می‌بری.

چقدر ساختگی و تصنعی است که کسی بگوید: «می‌خواهم با تو کاملا رو واست باشم» چه دلیلی دارد که چنین حرفی بزنیم؟ رو راستی نیازی به مقدمه‌چینی ندارد؛ رو راستی خودش را نشان خواهد داد. باید بر پیشانی‌ات نوشته شده باشد، باید از لحن کلامت معلوم باشد، باید در چشم‌هایت برق بزند، مثل عاشقی که با یک نگاه به مکنونات قلبی معشوق پی می‌برد.

هر کسی به چیزهای بی‌اهمیت بی‌اعتنا باشد، به زندگی خوب دست می‌یابد.

وقتی نور چراغ تا هنگام خاموشی می‌درخشد و درخشندگی خود را از دست نمی‌دهد، آیا حقیقت، حکمت و عدالت درون تو پیش از خاموشی تو از میان خواهند رفت؟

به یاد داشته باش که به‌زودی به عدم خواهی پیوست؛ هر آن‌چه می‌بینی و اکنون در قید حیات است به زودی از میان می‌رود. زیرا هر آن‌چه به وجود می‌آید محکوم به تغییر و زوال و فناست و باید جای خود را به چیزهای تازه‌ی دیگری بدهد.

1 دیدگاه روشن برخورد یازدهم | جملاتی از کتاب تاملات اثر مارکوس اورلیوس

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت