برخورد سوم | شهر اشباح از میازاکی

با خودم قرار گذاشته بودم که گاردهایی که نسبت به بعضی چیزها دارم رو کنار بگذارم و با دید نه مثبت ولی خاکستری‌تری به سراغ آن موضوعات بروم. یکی از آن‌ها انیمه دیدن بود. که به هر دلیلی چندان طرفدار انیمه نبودم. البته خیلی قبل‌تر گورستان کرم‌های شب‌ تاب را دیده بودم و محو جادوی آن شده بودم. ولی به‌خاطر اینکه برای بار دوم سراغ این ژانر تصویری بروم ابتدا نیاز داشتم تا از افرادی که انیمه حوزه محبوبشان است پرس‌وجو کنم؛ نتیجه این بود که میازاکی از بزرگان انیمه‌سازی است و باید با آثار او شروع کرد. و اولین پیشنهاد شهر اشباح (Spritted Away) بود.

شهر اشباح به کارگردانی هایائو میازاکی در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. انیمه‌بازها، میازاکی را به‌دلیل نوع نگرش او به جهان پیرامونی‌اش و کارکرد گرفتن از مفاهیم فلسفی در آثارش می‌شناسند. کسی که نمادگرایی پای ثابت ساخته‌هایش است و البته شهر اشباح هم از این قاعده مستثنی نیست.

شهر اشباح؛ رفت‌وآمدی بین دو جهان

این انیمه، داستان دختری ده ساله به‌نام چیهیرو است که به همراه پدر و مادرش از شهرشان به شهری دیگر در حال نقل مکان است؛ پدر به اشتباه از یک راه میان‌بر استفاده می‌کند و در ادامه‌ی آن با کنجکاوی بسیار با خانواده‌اش پا به شهری می‌گذارند که مانند تفریح‌گاهی قدیمی به نظر می‌رسد. شهری که مرده است و نشانی از هیچ‌کس نیست.

در راه اکتشاف این شهر متروکه، پدر و مادر با کمی جست‌وجو وارد رستوران شده و با ولع مشغول خوردن خوراکی‌های خوش‌رنگ و بو می‌شوند. ولی چیهیرو به قضیه مشکوک شده است و ترجیح می‌دهد به گشت و گذار بیش‌تر در آن‌جا بپردازد؛ هوا رو به تاریکی می‌رود و نوبت ساکنان آن شهر غریب است که نمایان شوند؛ اشباح. چیهیرو با حس کردن حضور آن‌ها به سمت پدر و مادرش می‌رود ولی به‌جای آن دو با دو خوک فربه مواجه می‌شود. آن‌ها مسخ شده‌اند، درست مانند گرگور سامسا در مسخ کافکا و یا ژان و دیگر افراد در کرگدن.

چیزی که بیش از همه من را با شهر اشباح همراه کرد فضاسازی و قصه‌پردازی خلاقانه‌ی میازاکی بود. تا جایی که در بعضی نقاط انقدر از لایه‌های مختلف برای بیان مفهوم و منظور خودش استفاده می‌کرد که تفسیر ساده‌ای نمی‌توان از آن کرد. (یکی از دوستانم چند مقاله را برای مطالعه درباره‌ی شهر اشباح کنار گذاشته است!)

خواهی نشوی رسوا؟

یکی از برداشت‌های من از شهر اشباح که شاید بتوان از آن به عنوان تحلیلی فرعی یاد کرد این بود که گاهی باید به اجبار به رنگ جمع در آمد؛ چیهیرو باید پدر و مادرش را از قیود حیوانی آزاد کند و برای آن‌که محو نشود و هم‌چنان بقا داشته باشد و ماموریتش را انجام دهد مجبور است از خوراک افراد آن جامعه بخورد.

چیهیرو تک و تنها است در شهری عجیب؛ دنیایی که به‌واقع حمامی بزرگ است که «خدایان برای استراحت دادن به استخوان‌هایشان به آن‌جا می‌آیند.» جایی که توسط پیرزنی به نام یوبابا اداره می‌شد. و دخترک باید بپذیرد که در ازای پذیرش اسمی جدید برای او کار کند؛ پیرزنی که با آن همه زیورآلات و متعلقات نماد حقیقی سرمایه‌داری است؛ صاحب‌قدرتی که هویت می‌گیرد و کار می‌دهد.

تنها راه نجات

بدون شک عشق شکننده‌ی هر طلسمی است. عشق زیباترین مفهومی است که میازاکی آن را در دو قالب کلی بیان می‌کند. عشق چیهیرو نسبت به پسری که برایش خاطره‌ای نوستالژیک محسوب می‌شود و عشق به پدر و مادر و تلاش برای بازگرداندن آن‌ها به مقام انسانی. عشق و از خودگذشتگی در راه آن در انیمه‌ی شهر اشباح به نوعی کلید بازگشت به اصل است و تنها راه نجات در سرزمینی که آلودگی از سر به پایش را احاطه کرده است.

به‌طور کلی ارتباط خوبی با این انیمه گرفتم و از دنیای میازاکی لذت بردم. تصمیم دارم به‌زودی «همسایه‌ی من توتورو» را که دیگر ساخته‌ی مهمش است ببینم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت