معمولا از کارهای خارج از برنامه پرهیز میکنم و سعی میکنم طبق نقشهی راهی که از قبل تعیین کردهام حرکت کنم ولی گاهی تخطی از برنامه لذتبخش است و بهنوعی حس آزادی میدهد؛ مثل امروز که کتاب خردهجنایتهای زناشوهری را از همکارم قرض گرفتم که برای تعطیلات آخر هفته بخوانمش؛ تعطیلاتی که تنظیم کرده بودم چند مقالهی استخوندار از مفهوم مدرنیته بخوانم، مستند سفرهای داستایفسکی را ببینم و به عنوان برخورد دومی که پس از «وقتی نیچه گریست» مینویسم اینجا کمی از کیشلوفسکی و دکالوگ حرف بزنم. و جالب آنجا بود که در حالی که چهارشنبه به آخر نرسیده بود من نمایشنامه را به انتهایش رسانده بودم. نمایشی تک پردهای، سر ضرب و خوشخوان.
خردهجنایتهای زناشوهری؛ کوتاه و نسبتا مفید
هنوز به درستی واسم روشن نیست که چرا قبول کردم این کتاب رو بخوانم چون پیشنهاد کتابهای زیادی بهم میشه و سعی میکنم که قبلش برای خوندن تحقیق کنم ولی خرده جنایتهای زناشوهری را در لحظه قبول کردم؛ شاید به خاطر خستگی بیش از حد ذهنم برای کار اون روز بود که دنبال مأوایی میگشتم؛ باری از برخوردم بگویم.
یکی از نکاتی که من رو خیلی مجذوب خودش کرد نقاط عطف چهارگانهای بود که اشمیت برای نمایشنامهی ۸۷ صفحهایاش (از انتشارات قطره) در نظر گرفته بود که در عین قابلپیشبینی بودن (از نظر مفهومی) به شدت غافلگیرانه (از نظر زمانی) لحاظ میشد، بدون مقدمهچینی و پیشپرداخت، ناگهانی و اثرگذار. معمولا نقطهی عطف رو اینجوری تعریف میکنند: وقوع اتفاقی مهم که اتفاقهای بعدی خودش را توجیه میکند. و هر چهار نقطه به نظر من اینچنین بود.
خرده جنایتهای زناشوهری تنها دو شخصیت دارد؛ زن و شوهر یا همان لیزا و ژيل. داستان با فراموشی آغاز میشود؛ اتفاقی افتاده و مرد حافظهاش (تنها در امور راجع به خودش) را از دست داده و زن نقش یادآورنده را بازی میکند و یا شاید هم خلقکننده و یا حتی تحریفکننده. در حالی که زن سعی داره مرد را مطابق با آنچه سلیقه خودش است بازسازی کنه شوک اول به خواننده وارد میشه؛ فراموشی مرد از جایی به بعد ساختگی بوده است. زن مشغول دلیل آوردن میشه که نقطه عطف دوم خودش رو نشان میده. مرد قصد کشتن همسر خودش را داشته و زن تنها دفاع کرده است.
یکی از موارد جالب توجهی که اشمیت انجام داده است بیان مفهوم عقلگرایی عاشقانه است؛ عبارتی که مفهوم گنگی دارد. به نظر نویسنده «عشق ابدی عاقلانه نیست» و رفتار عاقلانه آن است که «تا وقتی که اوهام عاشقانهمون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم همین که تموم شد همدیگه رو ترک میکنیم.» و تمامی این اصل را بر بیاعتمادی استوار میکند زیرا متعقد است زندگی عاشقانه دو نفر در بلندمدت دستخوش حوادث و اتفاقات عجیبی است و کلید رهایی از این طوفان اعتماد است.
یک انباشت پانزده ساله
هرچه صفحات جلوتر میرود هم خواننده هم زن و شوهر بیشتر به اختلافاتشان پی میبرند. ناهمگونیهایی که در مدت پانزده سال زندگی مشترک تلمبار شده و سپس به تصویر درآمده. زنی آرام مردی عصبی، مردی آرام و زنی عصبی را به وجود آورده است. و زمانی که خواننده با تضادهای شخصیتی دو پرسوناژ قصه آشنا میشه احتمال انجام هر کاری را برای هر دو نفر در نظر میگیره نوبت شوک سوم میرسه. حملهکننده ژیل نبوده است و لیزا، قصد صدمه زدن به او را داشته. و البته ضربهی نهایی: ژیل از همان لحظه که روی تخت بیمارستان بههوش آمده همهچیز را میدانسته.
یکی دیگه از نقاط قابلتوجه این نمایشنامه مونولوگی است که اشمیت از زبان ژیل ایراد میکنه و سرشار از روحیهی آزادیطلبانهی بیمرزی است که در شوهر وجود دارد. آنجا که مفهوم خانواده را مشارکتی جهت جنگ با جامعه میداند. مشارکتی که تنها جنبهی کشش آن امیال جنسی بوده است که اشمیت آن را خشونت مینامد. جنگی که برخورد تنها را به دنبال داره و تنها آوردهاش خالی شدن از خشونت است.
چند خط از خرده جنایتهای زناشوهری
- در درون تو یکی هست که نمیخواد با من پیر بشه. کسی که میخواد رابطهی ما تموم شه.
- وحشتناکه. انگار دارم روی پرتگاه راه میرم. هر لحظه ممکنه یک چیز کوچکی بفهمم که منو تبدیل به یک آدم رذل کنه. دارم روی یک طناب باریک راه میرم. خودمو در زمان حال نگه میدارم، از آینده هم نمیترسم، ولی از گذشته هراس دارم. از سنگینیش میترسم. میترسم که تعادلمو بهم بریزه و منو با خودش ببره پایین…
- مردها معشوقه میگیرن تا با زنشون بمونن در حالیکه زنها معشوق میگیرن تا شوهرشونو ترک کنن.