مدتهاست عادتی دارم که هر بار که میخواهم به مصافش بروم توان مقابله را در خودم نمیبینم؛ نمیتوانم بیکار باشم و کاری نکنم، همیشه مقالهای هست که در گوشهای یادداشتش کردم تا بخوانم و یا کتابی به نیمه رسیده است و کتابهای دیگر در سبد خرید انتظار میکشند، پادکستهایی که گفتهام گوش خواهم داد و مستندهایی که بر اساس اولویت خواهم دید و … میخواهم به جنگ این عادت بروم همانطور که چستر در breaking the habit دوست دارد که از شرّشان خلاص شود.
این عادت که از سالها پیش همراه من بوده قریب به دو سال است که وارد فازی جدیدی شده است؛ به این شکل که اگر روزی بگذرد و من چیزی نخوانده باشم و بهطور کلی کار مفیدی نکرده باشم عذاب وجدان میگیرم و خودم را اینطور قانع میکنم که جریان حاکم بر جامعهی جهانی من را به این سو برده است و امان از مدرنیسم و ازینجمله بهانهها. غافل از اینکه «هیچ کاری نکردن» یا «هیچ کاری نداشتن برای انجام دادن» گاهی برایمان لازم است.
مطمئنم که خیلیها هم مثل من هستند و باید که حداقل ماهی یک بار دست از هرچیزی بکشند و هیچ کار مفیدی نکنند که البته این خودش به وقتش مفیدترین کار است و باعث احیای انرژی میشود. چندی پیش به صورت اتفاقی با سایت medicalnewstoday.com آشنا شدم. محققی در مقالهای به فعل و انفعالات مغز زمانی که ما کسل و بیحوصله هستیم پرداخته بود و اشاره داشت که افزایش این احساس میتواند تاثیرات منفی بر سلامت مغز داشته باشد و انسان را در معرض بیماری روانی قرار دهد. همچنین مدعی بود که به صورت متوسط یک فرد بزرگسال در ایالات متحده آمریکا ۱۳۱ روز در سال، با ملالت و بیحوصلگی سر و کله میزند؛ راضی نشدم و بیشتر گشتم تا به یادداشتی در psychologytoday.com رسیدم که از مزیتهای احساس ملال و بیحوصلگی گفته بود.
- میتواند باعث بهبود سلامت روان شود.
- میتواند باعث افزایش خلاقیت شود.
البته این پدیده در حالی متضمن سلامت روان است که روند ملالتگونه شکلی دائم بهخودش نگیرد و نکتهای هم که حائز اهمیت است برخورد هر فرد با مفهوم ملالت و بیحوصلگی است. یعنی یک نفر مثل من شاید وقتی با این پدیده مواجه میشود ناراحت شده و به فکر کارهای نکرده و برنامههای اجرایینشدهاش بیفتد و یکی دیگر کاملا مثبت با قضیه برخورد کند.
با حضور بیحوصلگی جایی برای تمرکز و بازدهی است؟
بله. گاهی احساس بیحوصلگی برای افزایش خلاقیت لازم است. تجربه شخصی به من ثابت کرده که زمانهایی که کارها و وظایفی که باید انجام بدهم سبکتر باشد و کاری برای انجام دادن نداشته باشم فرصت ایدهپردازی بیشتر برایم مهیا میشود و نکته جالب آنجاست که بسیاری از ایدهها در محیطی غیر از محیط کار به ذهنم رسیده است. هر کسی احساس ملالت را تجربه کرده و ملالت با زندگی آدمی عجین شده است به خصوص این مفهوم در زمان قرنطینه خودش را بیشتر نشان داد. ملالت از ازل بوده ولی به عنوان یکی از مشخصات مدرنیته جایگاه کنونیاش بین انسانها و حتی حیوانات همهگیرتر شده است. تا جایی که کیرکگور، معتقد بود:
خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان، ملال وارد جهان شد و درست به همان نسبتی که جمعیت رشد میکرد، ملال نیز بیشتر میشد.
برای برخورد بیشتر با مفهوم ملال کتاب «فلسفهی ملال» لارس اسونسن میتواند شروع خوبی برای آشنایی با این پدیدهی جهانشمول ولی در عینحال غریب باشد.
در آخر توصیهای برای خودم دارم؛ نیازی نیست همیشه در حال انجام دادن کاری باشی، گاهی تنها دراز کشیدن و به هیچ چیزی فکر نکردن بهترین کار است.