«حسرت» یکی از کلیدیترین مفاهیمیست که نقش پررنگی را در زندگی انسان ایفا میکند و معمولا هم حسرتهای بسیاری از افراد شباهتهای زیادی بههمدیگر دارند؛ حسرت کارهای نکرده، حسرت جوانی هدررفته، حسرت وقتهای تلفشده و هزار و یک حسرت دیگر. وقتی از مفهوم «حسرت» صحبت میکنیم از فقدان امید حرف میزنیم؛ ما وقتی حسرت میخوریم که هیچ امیدی برای تکرار یک خاطره شیرین و یا استفادهی بهتر از یک فرصت طلایی را برای خودمان متصور نیستیم. ما وقتی حسرت میخوریم که کار از کار گذشته است؛ موهایمان سفید شدهاند، ثانیهها بعد از ثانیهها، دقیقهها بعد از دقیقهها و روزها پس از روزها آمده و رفته و ما در مسیر رسیدن به اهداف و خواستههایمان یک متر هم جا به جا نشدهایم.
نگاهی به موضوع فیلم The Straight Story
هفتهها پیش در توئیتر یکی از دوستانم، فیلمی پیشنهاد شده بود: فیلم The Straight Story از کارگردان صاحب سبک آمریکایی، دیوید لینچ. فکر میکنم چند سالی میشود که برای دیدن فیلم و سریال (مخصوصا سریال) سعی میکنم از افرادی که مطمئن هستم سلیقهی سینماییمان مشترک است و یا حداقل نزدیک بههم دیگر است مشورت بگیرم و پیشنهادهایشان را دنبال کنم و بعد از به سراغ آن فیلم/سریال بروم؛ و حداقل تا این لحظه از این سبک انتخاب رضایت داشتهام! و فیلمهایی تماشا کردهام که ارزشش را داشته است و امروز میخواهم کمی از داستان مردی به نام آلوین استریت (Alvin Straight) بگویم. شخصی حقیقی که لینچ فیلمش را از دورهای از زندگی او اقتباس کرده است.
آلوین استریت کهنهسربازی آمریکایی بود که سابقهی حضور در جنگ جهانی دوم به عنوان تکتیرانداز را داشت و مثل هر شخص دیگری که جنگ را تجربه کرده باشد کولهباری از غم، اندوه، راز و سیاهی را همزمان با خود حمل میکرد. چیزهایی که از حالات چهره و نوع حرف زدنش قابل شناسایی بود: نگاههای خیره، استفاده از جملات بریده، مصمم و تا حدودی کلهشق!
داستان فیلم The Straight Story که دیوید لینچ آن را تجربیترین فیلمی که ساخته است میداند از جایی شروع میشود که در یک شهر کوچک و آرام که همه همدیگر را میشناسند و از حال هم خبر دارند، پیرمرد ۷۳ سالهای با نام آلوین (با بازی Richard Farnsworth) به جایی که در ساعتی مشخص از روز با چهار پنج نفر دیگر از دوستان همسال خودش وعده میکنند نرفته است و این باعث نگرانی آنها شده. یکی از پیرمردها برای آن که خودش و دیگران را از نگرانی خلاص کند تصمیم میگیرد به خانهی آلوین برود و علت غیبت او را جویا شود. و وقتی وارد خانه میشود آلوین را نقش بر زمین میبیند که توانایی آن که از زمین بلند شود را ندارد و این شروع ماجراییست که قصهی اصلی فیلم در بستر آن شکل میگیرد. همان زنگ خطری است که میتواند یادآور کارهایی باشد که میشد انجام داد و انجام نشد، سفرهایی که میشد رفت، دوستانی که میشد دید و … . این نقطهای است که حسرتها میآیند و خودشان را پیش چشمانمان قطار میکنند.
رستگاری با ماشین چمنزنی؟
داستان آلوین هم مشابه تمامی حسرتهای احتمالیست: مفاصل آلوین بهشدت ضعیف و شکننده شدهاند و اگر روی زمین بیفتد نمیتواند بدون کمک کسی از زمین بلند شود، سیگار کشیدن او را تا مراحل مقدماتی تنگی نفس برده است و دیابت چشمانش را کمسو کرده است؛ خودش از ملاقاتش با پزشک به دخترش میگوید که تا ۱۰۰ سالگی زنده میماند ولی خوب میداند که اینطور نمیشود. بنابراین به انگیزهای نیاز دارد تا به جنگ حسرتهایش برود تا راحتتر بتواند رخت از این دنیا ببندد، تا ثانیههای انتهایی را راضیتر سپری کند و لینچ این محرک را با خبر سکته کردن برادر آلوین یعنی لایل به بیننده اعلام میکند؛ برادرهایی که مدتهاست با هم حرف نزدهاند، ۱۰ سال است که از هم بیخبرند و اگر آلوین عجله نکند ممکن است حسرتی ابدی نصیبش شود و دیگر هرگز نتواند برادرش را ببیند.
با این تفاسیر مسئله باید ساده باشد: برادری که باید برادرش را ببیند تا حسرت نخورد. ولی همیشه سوالهای ساده و سرراست، جوابهایی ساده و سرراست ندارند و حتی مسیر و شیوهی حلشان هم چندان آسان نیست. آلوین تصمیم گرفته است تا مسافت بین شهر لارنس در آیوا که خودش ساکن آنجاست تا Blue River در ویسکانسین را که قریب به ۲۴۰ مایل (۳۹۰ کیلومتر) را با ماشین چمنزنیاش که آن را به یک یدککش متصل کرده طی کند! ۳۹۰ کیلومتر با سوار شدن روی ماشینچمنزنی!!!
اگر بخواهیم همانندسازی کنیم باید بگوییم که فرض کنید شخصی فاصلهی تهران تا اصفهان را با ماشینچمنزنی طی کند. مسیری که پر از پستی و بلندی و مشکلات جادهایست. و دلیل آلوین برای استفاده از ماشین چمنزنی چیست؟
- آلوین گواهینامه ندارد
- دوست ندارد کسی او را برساند
و به نوعی این تعهدی است که باید با روش خودش به آن عمل کند؛ تهعدی که باید مانع شکلگیری حسرت شود.
چیزهایی که بیشتر از هر چیزی برای من جذاب بود همان عناصر تشکیلدهندهی یک اثر تجربی (Exprimental) بود. این که صاحباثر سعی میکند مرزهای ایجادشدهی سنتی را تکان بدهد و ساختارهای جدیدی را امتحان کند و همانند سلف خود نباشد؛ و این چیزی بود که در فیلم The Straight Story رعایت شده بود: از موسیقی فیلم گرفته تا فیلمنامهای که کاملا در خدمت ایده است و شخصیتها را دیالوگزده نمیکند و لانگشاتهایی با مناظر طبیعی چشمنواز را در برابر مخاطب قرار میدهد و او را با خودش همراه میکند. فیلمی که نهایتا میتواند به دوستداران سینمای دیوید لینچ و بهطور کلی علاقهمندان به فیلمهای تجربی پیشنهاد شود.