این روزها کم‌تر می‌نویسم…

این روزها کمتر می‌نویسم؛ خیلی کم‌تر. دلیل آن هم کلیشه‌هایی مانند مشغله بیش از حد، نداشتن وقت و از این دست بهانه‌ها نیست. حقیقتا دل و دماغی برای نوشتن ندارم. موضوعاتی که برایشان بخواهم بنویسم زیاد است و اخیرا مقالات بسیاری در حوزه‌هایی مانند ادبیات، مدیریت، دیجیتال مارکتینگ و … خوانده‌ام ولی نمی‌نویسم. حال این روزهای من مثل حال بسیاری از شهروندان و هم‌وطنانم خوب نیست؛ بی‌تدبیری امانمان را بریده است. سویه جدید کرونا به نام «دلتا» بی‌داد می‌کند، دوست و غریبه و آشنا را روانه بیمارستان و قبرستان کرده است و ما در نا امیدی مطلق به سر می‌بریم. در سایه‌ی ترس و یأس نشسته‌ایم و از هر تماسی که گرفته می‌شود بوی مرگ می‌آید:

«راستی فلانی هم کرونا گرفت»، «بیچاره سطح اکسیژن با دستگاه ۷۰ه»، «بهتر شده‌ها ولی سرفه‌هاش هنوز زیاده…»

این روزها کم‌تر می‌نویسم؛ در عین آن که حرف‌های زیادی برای گفتن دارم ولی حرفی ندارم. انگار رمقی نمانده… «بی‌چارگی» راه گلو بسته و هر فریادی را در درون خفه می‌کند.

این روزها کم‌تر می‌نویسم و بیش‌تر می‌بینم. بیش‌تر می‌خوانم و کم‌تر عمل می‌کنم. اسیر یک چرخه‌ی انفعالی شده‌ام. می‌بینم که مرگ، کسب و کار جامعه‌ای شده است، می‌بینم چهره‌هایی را که هر روز با خنده بیگانه‌تر می‌شوند، خشم جاگرفته در نهادمان را می‌بینم. اخبار ۶۰۰ جان از کف رفته را آن هم در ۲۴ ساعت شبانه‌روز می‌بینم و صحبت‌های وزیری که می‌گوید اگر تمهیدات ما نبود روزانه ۱۲۰۰ نفر کشته می‌شوند را می‌شنوم. صف بستن مردم را مقابل داروخانه‌های هلال احمر می‌بینم، مظلومیت ملت و وقاحت از ما بهتران را می‌بینم.

از دیدن و شنیدن خسته می‌شوم؛ همه‌مان خسته شده‌ایم. از طرفی ویروسی چنان بی حد و حصر و لجام گسیخته می‌تازد و می‌تاراند و از طرفی موجوداتی دیگر شمشیرهای کذایی‌شان را از نیام‌های طلاکوب شده بیرون کشیده و طرح محدودیت بر پیکر بی‌جان این سرزمین می‌زنند، با نام آن‌که می‌خواهیم «صیانت» کنیم. از جان مردم «صیانت» کنید.

مارکس جایی گفته است که تاریخ دو بار تکرار می‌شود اول بار به شکل تراژدی و بار دوم به شکل کمدی؛ ولی هر چه فکر می‌کنم این گفته در ایران صدق نمی‌کند که هر چه این‌جا رخ می‌دهد تراژدی است. تراژدی پس از تراژدی. ما از چاله‌ای به چاله‌ی دیگر می‌افتیم و از مشکلی به مشکل دیگر هدایت می‌شویم. این‌ها سیاه‌نمایی نیست که عین واقعیت است.

این روزها کم‌تر می‌نویسم؛ اوضاع جهان هم تعریفی ندارد؛ آشفته است. بدون هیچ شعاری دنیا دیگر جای قشنگی نیست (مگر قبل‌تر بود؟) طالبان، حکومت را در افغانستان به‌طور کامل در اختیار گرفته است و جهانی منتظر آن است که ببیند برخورد آن‌ها چیست، از زمان ملاعمر تا به الان چه تغییری کرده‌اند، جهانی که تنها نظاره‌گر است تا ببیند چه می‌شود و چه نمی‌شود.

این روزها کم‌تر می‌نویسم…

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت