چرا در برنامه‌ریزی بلندمدت شکست می‌خوریم؟

من شخصا برنامه‌های میان‌مدت و انجام دادن پروژه‌های مشخص رو به کارهای لحظه‌ای و درگیر شدن با اونا ترجیح می‌دم؛ چون به نظرم همیشه در صورتی می‌تونیم از موفقیت یا عدم موفقیت یک برنامه/پروژه اطمینان داشته باشیم که برای انجام دادنش هدف تعیین کرده و در بازه‌ای مشخص به صورت پیوسته قسمتی از کار رو جلو برده باشیم. ولی از طرفی اگر بیش از حد در قید منظم عمل کردن بمونیم، سطح انعطاف‌پذیری رو در خودمون پایین آوردیم و در مواجهه با اتفاقات ناگهانی نمی‌تونیم عکس‌العمل مناسبی داشته باشیم. بنابراین علاوه بر اینکه سعی می‌کنم برنامه و چارچوب مشخصی چه در زندگی شخصی و چه در زمینه کاری داشته باشم احتمال اتفاق‌های لحظه‌ای رو هم در نظر می‌گیرم.

امروز می‌خوام به‌طور مشخص از این‌که چرا اکثرا برنامه‌های بلندمدت ما به شکست تبدیل می‌شه بنویسم؛ در قدم اول بهتره که تعریف درستی از «بلندمدت» داشته باشیم. به‌نظر من این تعریف کاملا به فرد برنامه‌ریز و ساختار ذهنی و زندگی کاری و شخصی‌اش وابسته‌ است. به‌طوری که برای شخص خود من بلندمدت کاری شش ماه به حساب میاد ولی در زندگی از سه سال به بعد رو بلندمدت در نظر می‌گیرم.

در ویدئویی که اخیرا از TED با عنوان “۳ Ways To Plan For The Long Term” می‌دیدم، اری والاش، فوتوریست آمریکایی از «کوتاه مدت‌گرایی» انتقاد کرد و آن را مفهومی دانست که منشأ بسیاری از مشکلات است. از معضلات صنعتی گرفته تا مسائل آموزشی و حتی سیاسی.

کوتاه‌مدت‌گرایی؛ سرمنشأ بدی‌ها؟

کوتاه مدت‌گرایی در زندگی امروز ما رخنه کرده و انگار ما را از هر فکر و برنامه‌ی بلندمدتی منع می‌کنه؛ شاید بشه از مشکلات کشور و این که در وضعیت نامعلومی به سر می‌بریم گله کرد ولی کشوری جهان اولی مثل آمریکا چرا با این پدیده رو به رو شده؟

فکر می‌کنم یک روحیه‌ی جهان‌شمولِ مشتاق به بازدهیِ آنی در آدم‌ها شکل گرفته که شاید بتوان ریشه‌ی این مشکل رو در معنای مدرنیته و انسان مدرن پیدا کرد. انسانی که کشش بیشترش به مصرف‌گرایی در قرن اخیر و انفعال در مولد بودن شاخصه‌ی اصلیش به حساب می‌آد. برای آشنایی بیشتر با این دست مفاهیم و راهی که انسان از قرن شانزدهم میلادی تا این لحظه آمده مطالعه‌ی «تجربه‌ی مدرنیته» از مارشال برمن که توسط مراد فرهادپور ترجمه شده می‌تونه انتخاب خوبی باشه.

ولی چطور می‌تونیم ذهن رو از کوتاه مدت‌گرایی به برنامه‌ریزی بلندمدت عادت بدیم؟

آری والاش عبارت LongPath رو مطرح می‌کنه که به معنای راه دراز یا راه طولانیه. یه این نحو که باید در ابتدا افق دید رو گسترش داد که سه تفکر استراتژیک رو پیشنهاد می‌ده:

  • تفکر نسلی (Transgenerational Thinking)
  • آینده‌اندیشی (Futures Thinking)
  • تفکر تلوسی یا هدف نهایی (Telos Thinking)

سخنران برای مورد اول مثال جالبی می‌زنه که فرض کنیم که با همسر و بچه‌های زیر ۷ سال خود به رستورانی رفته‌ایم و برای جلوگیری از بهانه‌جویی‌های کودک و به‌هم ریختن فضا دو راه داریم؛ گوشی رو به بچه بدیم و با انیمیشن یا بازی سرگرمش کنیم و یا با حرف زدن باهاش ارتباط برقرار کنیم که اگر موفق به انجام این کار بشیم به نوعی نحوه‌ی برخورد صحیح رو در مقیاس خیلی کوچک به کودک یاد دادیم که این مفهوم می‌تونه از نسلی به نسل دیگر تسری پیدا کنه.

در تفکر دوم، والاش انتقادی که مطرح می‌کنه این است که نباید به تمامی پروژه‌های انجام‌نشده با «لنز تکنولوژي» نگاه کرد و تنها خودمون را در برنامه‌ریزی بلندمدت با تکنولوژی محدود کنیم ولی جالب‌ترین گزینه به نظرم تفکر تلوسی است که ارسطو به عنوان هدف غایی ازش نام می‌برد. تفکری که از ابتدا مقصد رو مورد سوال قرار می‌ده که این تفکر به ابزارهایی مانند داشتن چشم‌اندازی روشن از اهداف، خواسته‌ها و امیال نیاز داره و ما تنها زمانی می‌تونیم برای آینده‌ی بلندمدت احاطه داشته باشیم که هدف تعیین کنیم و بعد با ایجاد دستورالعمل‌هایی بهش برسیم.

شاید بتوان گفت به این دلیل در برنامه‌ریزی بلندمدت ضعیف ظاهر می‌شیم که مقصد و هدف روشنی نداریم و سعی می‌کنیم در زمان حال با مشکلات فعلی رو به رو شویم و هر کاری را در زمان خودش انجام دهیم. یا با اصطلاح با تفکر چو فردا شود فکر فردا کنیم جلو برویم؛ درست مانند دندانی که از پوسیدگی آن مطمئنیم ولی تا به درد نیفتاده باشد به دنبال مداوا نمی‌رویم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت