شوپنهاور بیشتر از هر چیز دیگهای من رو یاد این شعر از بیدل میندازه:
درون توست، اگر خلوتی و انجمنیست، برون ز خویش کجا میروی؟ جهان خالیست.
کسی که تاکید زیادی روی «خود» انسان داره و از نظرش انسانی، انسان پرمایه به حساب میآد که کمترین درجهای از وابستگی به بیرون (غیر خود) رو داره و در صفحه به صفحهی کتاب در باب حکمت زندگی این تاکید بر خود در قالب بیان ارزشهایی مثل تاکید بر تنهایی، پیشرفت در تنهایی، رشد معنویت در خلوت خود و … به وفور دیده میشه.
کمی طول کشید کتاب رو تموم کنم؛ کتابی که مدتها در لیست مطالعهام بود ولی حاصل لذتبخش بود. از اونجایی که «در باب حکمت زندگی» کتابی فلسفی محسوب میشه با فرمول «چگونه کتابهای فلسفی رو راحتتر بخوانیم؟» سراغش رفتم و با صبر و حوصلهی بیشتری باهاش برخورد کردم که نتیجهاش هم شد: درست کردن یک قسمت پادکست دربارهی این کتاب (بهزودی) و البته «جملاتی از در باب حکمت زندگی» که گلچین شده و امیدوارم برای همه مفید باشه:
همه چیز این واقعیت را تایید میکند که عنصر ذهنی، بسیار بیشتر از عنصر عینی برای سعادت و لذت اهمیت دارد.
انسان پرمایه در تنهایی محض با افکار و تخیلات خود به بهترین نحو سرگرم میشود، حال آنکه تنوع مداوم در معاشرت، نمایشها، گردش و تفریح، ممکن نیست کسالت شکنجهآور فرد بیمایه را برطرف کند.
آدمی هر چه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند.
دغدغهی فکری مردم عادی فقط این است که وقت بگذرانند اما دغدغهی کسی که استعدادی دارد این است که از آن استفاده کند.
فرد معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت، مقام، زن و فرزند، دوستان، جامعه و جز اینها، بهطوری که وقتی اینها را از دست میدهد یا از اینها سرخورده میشود، اساس سعادتش فرو میریزد.
رنج بزرگ همهی انسانهای نافرهیخته این است که معنویت موجب سرگرمیشان نمیشود، بلکه برای رهایی جستن از بیحوصلگی پیوسته به واقعیت نیاز دارند.
اهمیت دادن بیش از اندازه به نظر دیگران، جنونی است که بر همهی مردم حاکم است. این جنون چه در سرشت ما ریشه داشته باشد، چه حاصل جامعه و تمدن باشد، به هر حال بر همهی کردادر و رفتار ما تاثیر بیش از اندازه میگذارد و دشمن نیکبختی ماست.
آبرو از حیث عینی، عقیدهی دیگران در خصوص ارزش ماست و از نظر ذهنی بیم ما از عقیدهی دیگران است.
کسی که سطحی است چیزهای سطحی را میپسندد، کسی که عامی است چیزهای عامیانه را، کسی که آشفتهفکر است، افکار مغشوش را، کسی که ابله است مهملات را. و هر کس بیش از هر چیز، آثار خود را میپسندد که کاملا با او همگون است.
بزرگترین لذت ما آدمیان عبارت از این است که مورد اعجاب و تحسین قرار گیریم، اما چون تحسینکنندگان، حتی آنجا که علتی برای تحسین وجود داشته باشد، امساک میکنند، سعادتمندترین آدمیان کسانی هستند که خود میتوانند خویشتن را صمیمانه تحسین کنند. البته اگر دیگران بگذارند.
بسیاری از آدمیان زیاده از حد در حال زندگی میکنند که اینها سبکسرانند و دیگران بیش از اندازه، در آینده، که اینها افرادی بزدل و محتاطاند. به ندرت کسی راه اعتدال پیش میگیرد.
جای سخنان و افکار پرمایه فقط جمع پرمایه است. جمع عادی از اینگونه سخنان نفرت دارد، زیرا اگر بخواهیم در آنجا موردپسند واقع شویم، بهناچار باید سطحی و کوتهفکر باشیم.
همانطور که اگر آدمی به طور مستمر در خانه بماند، جسمش در برابر تاثیرات بیرون چنان حساس میشود که هر نسیم خنک او را بیمار میکند خلق آدمی هم در اثر انزوا و تنهایی ممتد چنان حساس میشود که بیاهمیتترین حوادث، حرفها یا حتی حالت چهرهی دیگران، او را نگران، رنجیدهخاطر یا مجروح میکند.
برای پیمودن راه زندگی، صلاح آدمی در این است که توشهی بزرگی از دو چیز را به همراه داشته باشد: یکی احتیاط و دیگر مدارا: اولی ما را از آسیب و زیان در امان میدارد و دومی از مشاجره و نزاع.
تاثیر خاطره مانند عدسی دوربین است که همه چیز را با تصویری بسیار زیباتر از اصل منتقل میکند.
دوستان خود را صادق مینامند، حال آنکه دشمنان صادقاند، زیرا میتوان از سرزنش آنان به منزلهی دارویی تلخ برای شناختن خویش استفاده کرد.