بیش از چهار ماه از انتشار آخرین مطلبام گذشته است؛ همان آخرین باری که از «شادی» نوشتم و آن را جستوجو کردم و البته از آن دورتر و دورتر شدم و هر روز که گذشت «شادی» برایام دستنیافتیتر شد؛ و امروز بعد از کلی کلنجار با خودم و سرخوردگیهایم تصمیم گرفتم که از «امید» بنویسم. تصمیم گرفتم از انفعال دوری کنم و از چیزی بنویسم که شیشهی عمر هر موجود زنده و ذیحیاتیست؛ و در این یادداشت سعی میکنم از امیدوار بودن بنویسم؛ و با دیدگاهی شخصی نسبت به این پدیده حرف بزنم.
همهی ما به امیدِ داشتن روزهای خوب، روزهای بد را تحمل میکنیم و پشت سر میگذاریم؛ وقتی بیمار میشویم به امید بازیابی سلامتی و حاصل شدن بهبودی، پروسه سخت و نفسگیر بیماری را طی میکنیم؛ هر ورزشکاری در متر و مقیاس حرفهای به امید قهرمانی در رویدادهای بزرگ جهانی، سالها به خودش سخت میگیرد و انواع متفاوتی از رژیمهای غذایی و برنامههای پرمشقت ورزشی را تحمل میکند؛ و یک هنرمند به امید یک اجرای بینقص ساعتهای طولانی تمرین میکند و برنامههای روزمرهاش را فدای هدفش میکند. بنابراین میتوانیم بگوییم که داشتن «امید» همچون نیروی محرکهای برای «انگیزه» است و «انگیزه» سوخت و نیرویی برای رسیدن به «مطلوب». بدون امید، مطلوبی نیست، بدون «امید» موفقیتی نیست و بدون «امید» حتی «شادی» نیست.
بیماری منتهی به مرگ: ناامیدی و فقدان اراده
نومیدی بیماری منتهی به مرگ است؛ به معنای تحتاللفظی کوچیکترین امکانی وجود ندارد که کسی از این بیماری بمیرد یا این که این بیماری به مرگ جسمانی ختم شود. به عکس، عذاب نومیدی دقیقا در همین ناتوانی در مردن است.
نقل قول بالا از کتاب «بیماری منتهی به مرگ» است؛ کتابی که بهصورت موشکافانهای به مبحث امید و نومیدی میپردازد و در بخش نخستینش، تحلیل پدیدارشناسانهای از نومیدی ارائه میکند؛ کتابی که نویسندهی کتاب «ترس و لرز» آن را یکی از دو اثر برتر خودش میدانست. کییرکگور دانمارکی با پیادهرویهای طولانی خودش راهی پیدا کرده بود تا به معنای واقعی کلمه مردم اطرافش را «نگاه» کند و از ویژگیهای ظاهری آنها به غم و اندوه، شادی و سرخوشی و تشویش و اضطرابشان پیببرد؛ همان مولفههایی که از دغدغههای اصلی فیلسوفان اگزیستانسیال محسوب میشد و این موضوعات دائما زیر ذرهبینشان بود. دلیلی که این نقل قول را از کییرکگور به امانت گرفتم آن است که دو پاراگراف قبلی این نوشتار را کامل کنم و مستقیما اشاره کنم که بدون «امید» حتی «زندگی» نیست. خواندن کتاب «بیماری منتهی به مرگ» خالی از لطف نیست ولی به نقل از مسعود علیا – مترجم کتاب- من هم آن را به آهستهخوانها پیشنهاد میکنم؛ با حوصله بخوانید و لذت ببرید.
شاید این پرسش ایجاد شود که با توجه به نقل قول دیگری از همین کتاب که کییرکگور میگوید «هر چه درجهی آگاهی بیشتر باشد، نومیدی بیشتر است.» و در چشماندازی کلی «امید» و پدیدهی امیدواری برخاسته از وضعیت جامعه است، در شرایطی که جامعه التهابهای سیاسی، اقتصادی و … را تجربه میکند چگونه میتوان امیدوار بود؟ چه افقی را میتوان مدنظر داشت؟ کدام آینده؟ کدام چشمانداز؟ بهنظرم انسان امیدوار ناآگاه نیست و از اتفاقهای پیرامونیاش باخبر است ولی از طرفی دیگر میداند که امیدوار تسلیم شرایط موجود نمیشود. قبول دارم که شاید کمی شعاری باشد ولی امیدوار از مطالعه دست بر نمیدارد، از مطالبهگری شانه خالی نمیکند، از آگاه شدن و آگاهی بخشیدن به اطرافیانش مضایقه نمیکند. انسان امیدوار هزینه میدهد ولی قربانی سیستم فاسد نمیشود. تمامی پوزخندها و تلخخندهایی که دیگران نسبت به دیدگاههایش دارند را تحمل میکند. امیدوار، خیالپرداز نیست و در رویاهایش غرق نمیشود. فقط میداند که نباید بیکار بنشیند. نباید دچار انفعال شود. بیعملی و انفعال حاصل نومیدیست و نومیدی چیزی جز سپری کردن بیهدف لحظههای زندگی نیست؛ چیزی بهجز در دام روزمرگیها افتادن نیست. نومیدی چیزی به جز سرگردانی در شبکهها و کانالهای خبری و غرق در اطلاعات درست و نادرست شدن نیست. انسان نومید گویی از قبل شکست را پذیرفته و این دیدگاه را دارد که:
کاری نمیتوانم بکنم. پس بیشتر اخبار میبینم، بیشتر بمباران خبری میشوم و بیشتر عذاب میکشم و البته هیچ کاری هم نمیکنم!
بدیهیست که باید توجه داشته باشیم که منظورم از نومیدی، نومیدیهای لحظهای نیست که همهروزه همهمان گرفتارش میشویم و واقعا گاهی فکر میکنیم که در برابر بسیاری از پدیدهها هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم؛ بلکه منظورم از نومیدی، نومیدی منتهی به فقدان اراده است. نومیدی منتهی به بیعملی. از طرفی دیگر هدف از این نوشتار، انگیزه بخشیدن مانند کتابهای انگیزشی نویسندههای کاسبکار که برای بدبختیها و مشکلات ریز و درشت مخاطب کیسه دوختهاند هم نیست؛ بسیاری از دوستانم میتوانند شهادت دهند که تا چهاندازه با کتابهای صرفا انگیزشی آن هم با لحن دستوری «این کار را بکن، آن کار را نکن» زاویه دارم. هدف این نیست که بگویم آینده روشن است و همهچیز به سامان، پس بیایید همگی امیدوار باشیم. خیر! اوضاع خوب نیست و یک آشفتگی تمامعیار است و شرایط بهحدی پیچیده است که شاید بهزحمت بتوانیم برای یک سال آینده برنامهای مدون کنیم و البته این پدیده تنها محدود به ایران هم نیست (اگر چه ایران بسیار بدتر است) ولی به قول بیژن عبدالکریمی این روزگار عسرتبار شاید ناشی از موج سوم نیستانگاری باشد و او هم معتقد است که دقیقا همان جایی که متوجه میشویم تا چه حد و اندازهای اوضاع آشفته است نقطهی شروع اندیشیدن به امید است.
امیدوار میداند که باید مبارزه کند؛ علیه تمامی پلشتیهایی که ممکن است امیدش را نشانه رفته باشد. باید تسلیم نشود؛ کامو راجع به نومیدی میگفت که «حس نومیدی از اینجا نشات میگیرد که آدم نمیداند چرا میجنگد و حتی نمیداند اصلا باید بجنگد یا نه» و تمام حرف من این است که امیدوار برای طرح فردایی بهتر باید امیدوار بماند و عملگرا باشد؛ نه اینکه صرفا به امید فردایی بهتر دست روی دست بگذارد. امیدوار میداند که چرا دارد علیه نومیدی میجنگد.
از طرفی دیگر هم قرار نیست با تیترهای گلدرشتی مانند « در این زمانهی پرهیاهو چگونه امیدوار بمانیم؟» یا «۵ راهکار برای تزریق امید به زندگی» و … برای کسی نسخهی امید بنویسم. چون که میدانم هر کسی بسته بهشرایط پیرامونی خود و متغیرهای زندگی خودش، مسیرش را تعیین میکند؛ و هدفم در این یادداشت تنها ارائهی یک نقشهراه شخصی است که شاید به درد دیگران هم بخورد و آن هم در یک جمله خلاصه میشود:
من راهی جز امیدوار بودن و امیدوار ماندن ندارم.
البته به معنای تحمیل اراده برداشت نشود؛ من با اختیار خودم امیدوار بودن را انتخاب میکنم زیرا امیدوار قبل از هرچیزی اراده دارد و در عین حال انتخاب دیگری هم برای خودم متصور نبودهام. چه متناقضگوی پرچانهای!
من چگونه امیدوار میمانم؟
خودی که نومید است همواره تنها قصرهایی خیالی عمارت میکند و تنها با حریفی خیالی میجنگد.
نوشتن این یادداشت تقریبا ۲۵۰۰ کلمهای تا به اینجای کار قریب به یک ماه زمان برده است. یعنی از ایده تا اجرای آن؛ و عمدهی زمان هم صرف این بخش شد که پاسخ سوالام را در ابتدا برای خودم شفاف کنم که برای امیدوار بودن چه میکنم؟ اصلا امیدوار هستم و یا در نقش پیری دانا رفتهام و مصداق این بیت از شیخ مصلحالدین:
سعدی همهساله پندِ مردم
میگوید و خود نمیکند گوش
و بعد از کلنجار بسیار به سرتیترهایی رسیدم که باعث ایجاد و تقویت امیدواریام میشود:
- آگاه شدن و آگاهی بخشیدن
- خیالپردازی نکردن
- درگیر Overthinking نشدن
- در معرض بمباران خبری قرار نگرفتن
آگاه شدن و آگاهی بخشیدن
فکر میکنم اولین شغلی که در پرسشها و دورهمیهای خانوادگی در دوران کودکی به آن اشاره میکردم که دوست دارم آیندهام با آن گره بخورد، معلمی بود. حسی که بعد از منتقل کردن چیزهایی که میدانی و دانستههایی که در اختیار داری با دیگران و مشخصا کسانی که از آنها آگاهی ندارند برایام حس جالبی بود و است و البته بار مسئولیتی هم که بر دوشات گذاشته میشود چالش برانگیز است. بزرگتر که شدم به تدریس در دانشگاه فکر کردم و با همین ایده، ارشد خواندم تا پلی باشد به دکتر و کارهای تحقیقاتی و پژوهشی و نهایتا کرسی دانشگاهی که البته به دلایلی این مسیر کامل نشد.
القصه میخواهم بگویم که از کودکی تا به حال میل به آگاهی و بعد از آن آگاهیبخشی سرمشق تمامی کارهایم بوده است؛ بهشکلی که در میزان افراطی خودش کار به جایی میرسید که اگر کاری که قصد انجامش را داشتم چیزی برای یادگیری خودم نداشت و یا قابلیت انتقال آن وجود نداشت، سراغش نمیرفتم.
هدف از کتابها و مقالاتی که میخوانم، فیلمهایی که میبینم، گزارشها و تحلیلهای مختلف روزنامهنگارها و پژوهشگرهایی که زمانم را به مطالعهشان اختصاص میدهم در قدم اول آگاهی خودم و در قدم بعدی آگاهیبخشی به دیگران است؛ وبلاگنویسی میکنم تا از چیزهایی بگویم که برای من مفید و لذتبخش بوده، تجربهای را انتقال دهم تا شاید افرادی بتوانند از آن استفاده کنند. پادکست معرفی کتاب درست میکنم به «امید» آگاهیبخشی حلقهی اطرافیان و دوستانی که گذرشان به آنجا میافتد؛ با این عقیده که هر چه بیشتر آگاه باشیم میتوانیم زندگی نه الزاما لذتبخشتر بلکه زندگی شفافتر و صادقانهتری داشته باشیم. میتوانیم مطالباتی نه احساسی بلکه بر پایه تفکر و منطق داشته و تصمیمهای آگاهانهای بگیریم.
مهمترین دلیل شخصی من برای امیدوار ماندن و حضور فعالانه داشتن و اشتراکگذاری ایدهها، خواندهها و تجربیات مختلفام با دیگران، آگاهی و آگاهیبخشی است؛ مهمترین دلیلی که باعث برانگیختگیام میشود و مولد امید است. بهنوعی که شاید ۳ مورد بعدی در حکم تقویتکننده امیدواریام باشند ولی خوب میدانم که سنگبنای امیدواریام همین گزینه است.
خیالپردازی نکردن
چه کسی را میشناسیم که قبل از به خواب شبانه رفتن، کمی افکارش را سبک و سنگین نکند؟ حتی با وجود خستگی زیاد. بعضیها عملکرد روز کاریشان را ارزیابی میکنند، عدهای به اتفاقات و اخبار پیرامونیشان فکر میکنند و افرادی خیالپردازی کرده و رسیدن به خواستههایشان را تصور میکنند و قاعدتا افرادی هم وجود دارند که به صورت ترکیبی، نسبتی از تمام این کارها را انجام میدهند. شخصا در این دسته قرار دارم و البته خیالپردازیهایم درصد کمتری را شامل میشود.
قبلترها در همین بلاگ مطلبی نوشته بودم راجع به رویاپردازی (Day Dreaming)؛ از ویژگیهای مثبت و منفی آن صحبت کرده بودم و در آخر مطلب به آزمونی ارجاع داده بودم که مشخص میکرد آیا درگیر نوع افراطی رویاپردازی هستیم یا خیر. در آن یادداشت داشتن ذهنی رویاساز را مقدمهای برای دستیابی به موفقیت احتمالی قلمداد کرده بودم، آن هم به این دلیل که تاریخ حیات انسانها روی این کره خاکی نشان داده است که کم و بیش انسان هر آن چه را که بتواند تصور کند روزی اجرایی خواهد کرد. ولی باید به مرز روشنی که بین خیالپردازی واقعگرایانه (یا حداقل به واقعیت نزدیک) و خیالپردازی افراطی وجود دارد، دقت کنیم. بهنظرم خیالپردازی زمانی میتواند مثبت باشد که در کنار آن سلسلهای از فعالیتهای مستمر در راستای تحقق آن رویا (حتی در آیندهای دور) انجام شود.
فرض را بر این بگیریم که جرم کنونی ما ۱۲۰ کیلوگرم است و ایدهآل ما ۹۰ کیلوگرم. قاعدتا از دست دادن ۳۰ کیلوگرم کار بسیار سخت و طاقتفرسایی است، ولی ما در آرزوی نسخهی ۹۰ کیلوییمان هستیم و شبی نیست که با آن خیال خوش به خواب نرویم. حالا دو حالت وجود دارد:
با یک دستور غذایی- ورزشی مطلوب روزها را سپری میکنیم و شبها تفکراتمان رفته رفته رنگ و بوی بیشتری از واقعیت به خود میگیرند و خیالپردازی برایمان جذابتر میشود و یا اینکه هیچ تغییری در روند زندگیمان ایجاد نمیکنیم و فقط در رویاهایمان دست و پای بیشتری میزنیم و به جایی میرسیم که زندگی و امور مربوط به آن در واقعیت با آنچه در ذهنمان است کیلومترها فاصله دارد و این دقیقا منظور من از خیالپردازی نکردن است؛ چون که برای ایجاد تغییر، باید تغییر کرد.
درگیر Overthinking نشدن
آدمهایی را میشناسم که فکر کردن بیش از اندازه به کارهایی که در گذشته انجام دادهاند و اتفاقاتی که در آینده قرار است رخ دهد، حالشان را تباه کرده است و اضطراب از گذشته و احساس سردرگمی از آينده آنها را وارد مرزهای Overthinking کرده است. اتفاقی که باید بپذیریم همهی ما گاهی درگیر آن میشویم ولی اگر نتوانیم روی آن کنترلی داشته باشیم قربانی اصلی آن، امید و انگیزهمان است. آنقدر تشویش و حواسپرتی برایمان ایجاد میکند که از مطلوب و هدف به کلی دور میشویم و ذهنمان را درگیر اموری میکنیم که در واقع هیچ کنترلی روی آنها نداریم.
در معرض بمباران خبری قرار نگرفتن
در شطرنج اصطلاحی داریم به نام «طوفان پیادهای» و آن به معنای استفادهی مکرر از پیادههای (سربازها) خود در جناح شاه حریف است (معمولا جناحی که شاه به قلعه رفته است) و این تاکتیک عمدتا به این منظور استفاده میشود تا با تحت فشار قرار دادن حریف و محدود کردن فضاهای حرکتی او، ضریب خطا را در حرکاتش افزایش دهد و با ایجاد تنگنا، حریف را مجبور به اشتباه و نهایتا تسلیم کند؛ و این همان تشبیهی است که میخواهم برای در معرض مکرر و مداوم اخبار قرار گرفتن استفاده کنم. بمباران خبری شدن یعنی تواما احتمال «ناامیدی» و «خشونت» را افزایش دادن. در مورد رسانهها حرف زیاد است و سعی میکنم در مطلبی مستقل از آگاهی رسانهای بنویسم. از طرفی اسیر فریبهای رسانهای شدن هم محدود به جغرافیا نمیشود، هر چند آگاهی جمعی تا اندازهی خوبی میتواند مانع رخ دادن اتفاقات عجیب و غریب شود ولی این را در نظر داشته باشیم که بمباران خبری شبکهی Fox News آن هم به مدت کمتر از دو هفته کافی بود تا هواداران ترامپ به مجلس آمریکا حمله کنند. بنابراین اسیر بازیهای رسانهها شدن ملیت و جغرافیا نمیشناسد و تنها راه آن افزایش آگاهی و محدود کردن کانالهای دریافتی است. چون پمپاژ ناامیدی به صورت عجیبی توسط آنها در مقیاس بالایی انجام میشود. شاید این سوال پیش بیاید که چاره چیست؟ اخبار را دنبال نباید کرد؟ برای مثال من سعی میکنم اخبار را از میکروخبرگزاریهایی که به صورت مستقل و شخصی از گزارش مردم عادی مخابره میشود، دریافت کنم و به عبارتی خبر را به صورت خام ولی صحتسنجی شده بخوانم نه به صورت تحلیل. کاری که اکثر رسانهها انجام میدهند ارائه تحلیل است آن هم در شکل مصادره به مطلوب خودشان تا خبررسانی کردن.
در این یادداشت سعی کردم از «امید» بنویسم. از یگانه دارایی غیرمادی و در عین حال باارزشمان. در بین سطرها نقل قولهایی از کتاب بیماری منتهی به مرگ کییرکگور آوردم، از کامو نوشتم و از راهکارهایی شخصی گفتم که برایم کارگشاست؛ ولی در آخر راه و شیوهی هر کسی برای امیدوار ماندن میتواند منحصر به شخص خودش باشد و از روشهایی استفاده کند که به ذهن دیگران نرسیده باشد.
باعث خوشحالی من خواهد بود که زیر این یادداشت شما از روشهای امیدوار ماندنتان بنویسید.