حداقل برای من، یکی از معماهای عجیب و غریب زندگیم -که البته امیدی هم به حل اون نیست!- اینه که چه آیندهای در انتظار آدمهاست، زمین ۱۰ هزار سال دیگه چه شکلیه؟ هنوز قابل سکونت هست؟ هنوز انسانها فرمانروای بلا منازع و قدرنشناس این سیارهان؟ یا همه چیز عوض شده؟ این معما برای آدمهای زیادی فکر میکنم مشترک باشه که نویسندهها هم شاملش میشن.
جورج اورول، مارگارت اتوود، آلدوس هاکسلی و … کسایی هستن که با خلق داستانهایی، آیندهای که تو ذهنشون متصور بودن رو با بقیه هم به اشتراک گذاشتن تا ما هم بتونیم از حدساشون باخبر بشیم. امروز به صورت جزئیتری میخوام راجع به کتاب «دنیای قشنگ نو» از هاکسلی صحبت کنم؛ کتابی که به تازگی تمومش کردم و گفتم بهتره باهاش دستهی برخوردهای این بلاگ رو بهروز کنم.
دنیای قشنگ نو؛ معنا فدای خوشبختی؟
چقدر براتون پیش اومده که چیزی که خواسته بودید برآورده شده ولی اونقدرا هم که فکر میکردید واستون جذاب نبوده؟ تصورِ نبودن غم، اندوه، بیماری و … برای خیلی از ما جذابه؛ این که تمام انسانها در سلامت کامل جسمی و روحی متولد بشن و زندگی کنن. رویای قشنگیه… ولی چه هزینهای رو حاضرید برای این خواستهها پرداخت کنید؟
تو کتاب «دنیای قشنگ نو» این هزینه برابر با «عدم درک از فردیت» و «آگاهی نسبت به خود» در نظر گرفته شده؛ یعنی ما با دنیایی رو به رو هستیم که انسانها طوری برنامهریزی میشن که جایی برای اندوه نباشه و تنها بودن و فکر کردن چیز مذموم و بدی به حساب میآد. با سرگرمیهای دمدستی مثلا منتهای آزادی فردی رو در اختیارشون قرار میدن و فقط با کمی احساس ناشاد بودن مصرف یک یا دو حبه سوما (مواد مخدر ابداعی هاکسلی) که ساخته شده تا اونا رو از هر چی که هست و نیست خلاص کنه، توصیه میشه.
رفت و آمدها در این دنیای قشنگ و نو با هلیکوپتر انجام میشه و همهچیز در بالاترین سطحش قرار گرفته. سطح پیشرفتهای از علم و تکنولوژی که به انسانها نه اجازهی بیمار بودن رو میده و نه میذاره که گذر زمان خط و خشی رو به صورتشون بندازه. همهی اینها شاید جذاب، شیرین و رویایی باشن ولی حاضرید چقدر هزینه بدید؟ حاضرید از هیچ هدفی با خبر نباشید؟ هیچ هدفی نداشته باشید؟ یا دستکم تلاشی برای آگاه شدن از هدف نکنید؟ حاضرید در حد برآورده شدن سطح پایینترین لذتها محدود به بودن در سلول تنگ خودتون بشید؟
دنیای قشنگ نو و دنیای امروز ما
وقتی که هاکسلی در سال ۱۹۳۲ میلادی دنیای قشنگ نو رو مینوشته، آیندهای رو که متصور بوده خیلی بیپروا نمایش میده و شاید فکرش رو هم نمیکرده (شاید هم میکرده!) که کمتر از ۱۰۰ سال بعد از تاریخ انتشار، انسانها حداقل به صورت نمادین شبیه به انسانهای ساختگی کتابش شده باشن. درسته که هنوز که هنوزه آدمها تو آزمایشگاهها تولید انبوه نمیشن ولی «مادهگرایی» و «وارونهسازی معنا» به نظرم دو پارامتر مهمیه که سالهاست که باهاشون «شرطیسازی» میشن. همهی انسانها برای «متمدن» بودن و «وحشی» نبودن باید از خیر خیلی چیزها بگذرن… که گاهی میگذرن. باید طبق همون چارچوبها و دستورالعملهای که از پیش تعیین شده حرکت کنن، سوال اضافی نپرسن و البته تحت نظر باشن تا در صورت نیاز بهشون پرداخته بشه! کارمندهای خوبی باشن و بیشترین بهرهوری رو برای خانواده/اداره/جامعه داشته باشن و در اوقات فراغتشون، همدیگه رو Poke کنن! زندگی بدون هیچ معنای عمیقتری.
شباهتها
وقتی با یکی از دوستام خیلی اتفاقی صحبت به کتاب دنیای قشنگ نو رسید بهم گفت که اورول وقتی که ۱۹۸۴ رو تموم کرده یه نسخهاش رو برای هاکسلی که معلم فرانسهاش بوده میفرسته و بهش میگه که آیندهای که در انتظار انسانهاست بیشتر شبیه به این کتابه (۱۹۸۴) تا دنیای قشنگ نو.
ولی من فکر میکنم بیشتر شبیه دومی شده یا شاید هم ترکیبی از هر دو.
بنابراین وقتی کتاب رو میخونیم باید کاملا این انتظار رو داشته باشیم که حال و هوای ۱۹۸۴ واسمون تداعی بشه؛ از طرفی سریال West World هم شباهتهای عجیبی به این کتاب داره که بهنظرم قطعا سازندههاش از این کتاب الهام گرفتن. از تشابه اسمی عجیب شخصیتهای اصلی (فورد و برنارد) که بگذریم در مولفههای دیگهای هم اشتراک دارن که سعی کردم تو قسمت نوزدهم از پادکست جریان ازشون صحبت کنم.
جملاتی از کتاب دنیای قشنگ نو
آنهایی که خود را تحقیرشده حس میکنند به همان اندازه میکوشند تا خود را تحقیرکننده بنمایند.
ولی من ناراحتیها را دوست دارم.
بازرس گفت: «ما دوست نداریم. ما ترجیح میدهیم که کارها را با راحتی انجام دهیم»
«اما من راحتی را نمیخواهم. خدا را میخواهم، شعر را میخواهم، خطر واقعی را میخواهم، آزادی را میخواهم، خوبی را میخواهم، گناه را میخواهم.»
این بهایی است که ما باید به خاطر ثبات بپردازیم. باید بین خوشبختی و آنچه مردم هنر والا میگویند یکی را انتخاب کرد. ما هنر والا را فدا کردهایم. در عوض، احساسخانه و ارگ عطر داریم.
اوضاع دنیا در حال حاضر تثبیتشده است. مردم خوشبختاند؛ آنچه را میخواهند به دست میآورند و آنچه را نتوانند به دست بیاورند، نمیخواهند. وضعشان رو به راه است؛ در اماناند.