محتوای بد؟ محتوای زرد

مدت‌هاست که چیزهایی می‌نویسم، ولی نویسنده نیستم؛ از کودکی می‌نوشتم و عادت داشتم هر کتابی را که می‌خوندم یا در خود آن یا بر روی کاغذ، یادداشت‌هایی می‌کردم ولی هیچ‌وقت خودم را نویسنده ندونستم. حتی مواقعی که متنی کاملا مستقل از فرم کتاب به عنوان مقاله می‌نوشتم.

خیلی‌ها عقیده دارند که نویسنده‌ها همیشه موضوعی برای نوشتن دارند و از اون‌جایی که من نویسنده نیستم امروز حین مکالمه با یکی از دوستانم ازش پرسیدم به‌نظرت راجع به چی بنویسم! و اون گفت راجع‌به این‌که «چرا کتاب‌های زرد، پرفروش و پرطرفداره؟»

حقیقتا موضوع، موضوعی چالشی و بحث‌برانگیزه و تصمیم گرفتم که کمی راجع به کلیات زرد بودن و میل به آن بنویسم؛ ولی قبل از این‌که به موضوع اصلی برسم بهتره که تعریفی از محتوای زرد ارائه بدم:

محتوای زرد چیست؟

تا قبل از گسترش شبکه‌های اجتماعی آنلاین، محتوای زرد به برخی از روزنامه‌ها و یا تعدادی از مجلات اطلاق می‌شد که نویسندگان آن ستون‌ها و یا صفحات با استفاده از تیترهایی عجیب‌وغریب که معمولا هم خلاقیتی در آن‌ها دیده نمی‌شد سعی در جذب مخاطب داشتند؛ موضوعاتی که این دست از رسانه‌ها به آن می‌پرداختند اغلب حول زندگی خصوصی اشخاص معروف (بازیگران، فوتبالیست‌ها، برخی از چهره‌های سیاسی و …) می‌چرخید و شخصی‌ترین اعمالشان رو نشونه می‌رفت.

با گذر زمان و ایجاد فضاهای تعاملی آنلاین (وبلاگ‌ها، اینستاگرام، توئیتر و …) هم‌چنین با گسترش ابزارهای مختلف پوشش‌دهنده‌ی این سرویس‌ها، غلظت مطالب زرد بیشتر شد و علاقه‌مندان و پی‌گیران اخبار حاشیه‌ای و شایعه‌های بی‌اساس خوراک بیشتر و بهتری را برای مصرف در اختیار داشته و دارند. ولی از آن‌جا عده‌ای دوست داشتند محتوای نه‌چندان جدی‌شان را در قالب کتاب‌هایی چند ده صفحه‌ای ارائه دهند «کتاب زرد» به‌وجود آمد.

برای شخص من بدون هیچ تعارف و البته بدون سرسوزنی خودبزرگ‌بینی، محتوای زرد به حکم خوراکی پوچ، احمقانه، باعث اتلاف وقت و گاهی متعفنه. یادم می‌آد یکی از همکارانم معتقد بود که کتاب‌های بد باید باشند تا ارزش کتاب‌های خوب معلوم بشه؛ ولی من نظر دیگه‌ای داشتم. به نظرم عمر کوتاه‌تر از این حرف‌هاست که بخوام چیز بد بخونم، ببینم و یا بشنوم. پس نه به محتوای زرد!

چرا کتاب‌های زرد پرفروش است؟

اولا باید به این نکته اشاره کرد که منظور از کتاب‌های زرد، کتاب‌هایی با موضوعاتی آبکی، پی‌رنگ‌هایی آشفته و شکننده و ساختاری بدون انسجام مفهومیه که به‌طور کلی مسیر قصه رو به‌راحتی قابل پیش‌بینی می‌کنه. در سال‌های اخیر تعداد کتاب‌هایی با رنگ و بوی عاشقانه که بتوان آن‌ها را در حوزه‌ی کتاب‌های زرد به‌شمار آورد زیاد شده است؛ که باید توجه داشته باشیم که الزاما هر عاشقانه‌ای زرد نیست و عاشقانه‌های فاخر و قابل احترامی در طول تاریخ ادبیات توسط نویسندگان بزرگ خلق شده‌اند. ولی دست‌مایه‌ی نویسندگان اخیر برای «زردکاری» داستان‌هایی با موضوعات عاشقانه، جنایی و البته موفقیت و روان‌شناسی موفقیت است.

البته عده‌ای بر این عقیده هستند که بعد از یک روز کاری خسته‌کننده در حالی که روی تخت و یا کاناپه دراز کشیده‌ایم به‌سختی بتوانیم فیلمی از تارکوفسکی ببینیم و یا سوناتی از بتهوون گوش کنیم و در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته‌ی مارسل پروست را بخونیم؛ بهتره که برای به‌در بردن خستگی و باز گرداندن آرامش به ذهن کمی محتوای غیرجدی و به‌شدت پیش‌ پاافتاده ببینیم. باری، من چنین عقیده‌ای ندارم و دلایلی که می‌تونم به‌طور خاص برای پرفروش شدن کتاب‌های زرد بنویسم به این شکل است:

  • تغییر ذائقه‌ی فکری مخاطب
  • قصه‌های پیش‌پاافتاده کتاب‌های زرد
  • استفاده از ترفندهای تبلیغاتی پس از انتشار اثر
  • استفاده نویسنده از مفاهیم و مضامینی عامه‌پسند

Storyembers هم در یکی از مطالبش از دلایل لذت بردن مخاطبان از کتاب‌های بد (زرد) اینجوری می‌گه:

  • مطالعه‌ی ناکافی و حاصل نشدن تجربه مطالعه
  • مردم برای داستان‌های هنری ارزش قائل نیستند
  • مردم به آسانی با کتاب ارتباط گرفتند. (به علت همه‌فهم بودن)

یکی از کارکردهای تبلیغاتی محتوای زرد

در سال‌های اخیر بسیاری از کسب‌وکارها هم برای تبلیغ کردن خود و دیده‌شدن رو به تبلیغات زرد و تولید محتوای بی‌اساس آوردند که شاید ساده‌ترین و ملموس‌ترینش محتوای هشتگ‌ها باشه که شناسایی کردن این رسانه‌ها هم تقریبا آسونه؛ برای مثال یک پلتفرم فروش اینترنتی کیف و کفش رو تصور کنید که اینستاگرام به عنوان یکی از بازوهای تبلیغاتیش شناخته می‌شه. در یکی از پست‌های اینستاگرامی خودش در ضمن معرفی یکی از محصولاتش در کنار هشتگ‌هایی مثل #کفش_مجلسی، #کفش_اسپرت و … #ساسی‌مانکن هم دیده می‌شه؛ اون‌هم بعد از پخش یکی از موزیک ویدئوهای جنجالی این موجود. و این به‌معنی سوارشدن این کفش‌فروشی بر روی موج جاری است.

در جهانی که از فرط سرعت بالای تغییرات هیچ چیزی ثابت نیست و همه در تکاپو هستند، کنار رفتن ارزش‌ها و اصول در هر حوزه‌ای امری بدیهی محسوب می‌شه. درست مثل قهرمان فاوست که تنها سوالی که باید با آن به استقبال جهان مدرنش می‌رفت این بود که چگونه انجامش دهم؟ و تمام.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت